اگه این شبها را از دست می دادم
سلام بر همه کلی امید آرزو به این شبها داشتم.........منتظر بودم........... شب ١٩ ماه رمضونی سعادت نداشتم......... ولی شب ٢١بودکه داداش علی منو همراهی کرد و به حسینه محل مان برد آخه مراسم احیا و دعا خونی بود.خواندن دعای جوشن کبیر نوحه خوانی و سینه زنی ودعا خوانیهای دیگر و قرآن رو سر گذاشتن.....بعد از اتمام مراسم به داداش علی تماس گرفتم و اون آمد دنبالم وبا همدیگه خونه اومدیم سحر همان روز بود که باباجونت به من گفتکه خاله اش (ماه رو)فوت شده و ما نمی تونستیم واسه مراسم اون به دزفول بریم چونکه مسافتش زیاد بود. همان روز ٢١ ماه عمه جون زهره آش نذری می پخت ما هم اونجا بودیم/بعد از پخت آش عمه جون همگی با هم رفتیم خانه دوست با...
نویسنده :
نویسنده : ندا جون( به قول دنی )
17:46